سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سری توسرا

قصه های خدا - داستان حضرت ابراهیم علیه السلام

 

بعد از 1200 سال بعد از حضرت نوح حضرت ابراهیم علیه السلام به دنیا امدند .

بعد از حضرت نوح نسل موحد بوجود امدند ولی بازهم بواسطه ی وسوسه نفس و ابلیس دوباره بت پرستی رواج پیدا کرد .

برخی از پیشگویان به پادشاه زمان ابراهیم گفتند فرزندی متولد خواهد شد که دشمن تو خواهد شد و لذا تقل است که مادر ایشان به غاری پناه برد و فرزندش را آنجا به دنیا اورد و چند سالی آنجا بود .

داستان ابراهیم در قرآن از سنین نوجوانی شروع می شود از ماجرای آزر که واژه ی« اب» برای او بکار می رود که به پدر و پدر بزرگ و عمو گفت می شود

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِل?هَکَ وَ إِل?هَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ إِل?هاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‌ (133)

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید ، حاضر بودید ؟ هنگامى که به پسران خود گفت : « پس از من ، چه را خواهید پرستید ؟ » گفتند : « معبود تو ، و معبود پدرانت ، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى‏پرستیم ; و در برابر او تسلیم هستیم . »

?البقرة، 133?

 

آزر عموی ابراهیم بود چرا که وهن به مقام پیامبر بود که پدر او کافر باشد .

آزر بت پرست و بت تراش بود و ابراهیم عموی خود را نصیحت کرد که این بت نمی تواند هیچ اثری داشته باشد و این سخنان را در سن نوجوانی بیان می کرد و ایشان از همان ابتدا حنیف بود . یعنی دین یکتا پرستی داشت .

وَإِذ? قَالَ إِب?رَ?هِیمُ لِأَبِیهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَص?نَامًا ءَالِهَةً إِنِّی? أَرَى?کَ وَقَو?مَکَ فِی ضَلَ?ل? مُّبِین? 74

وَکَذَ?لِکَ نُرِی? إِب?رَ?هِیمَ مَلَکُوتَ ?لسَّمَ?وَ?تِ وَ?ل?أَر?ضِ وَلِیَکُونَ مِنَ ?ل?مُوقِنِینَ

ملکوت چیست ؟ باطن اشیاء را ملکوت می گویند و شامل همه چیز می شود و البته همیشه شامل انسان ها خوب نمی شود و گاهی انسان های بد هم با ریاضت ها و عنایت خدا برای درس گرفتن می توانند ملکوت را ببینند . و این ملکوت با ذهن نیست بلکه واقعیت را می بینیم .

فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‌ (83)

پس [ شکوهمند و ] پاک است آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست ، و به سوى اوست که بازگردانیده مى‏شوید .

?یس‏، 83?

 

ابراهیم وقتی ستاره را دیده گفت این رب من است و در روایت داریم ملکوت اشیاء هفتاد مرتبه از خود ان با عظمت تر است و بعد ملکوت ماه را دید و گفت ماه خدای من است ووقتی خورشید را دید گفت این خدای من است

فَلَمَّا جَنَّ عَلَی?هِ ?لَّی?لُ رَءَا کَو?کَب?ا? قَالَ هَ?ذَا رَبِّی? فَلَمَّا? أَفَلَ قَالَ لَا? أُحِبُّ ?ل?أ?فِلِینَ 76

فَلَمَّا رَءَا ?ل?قَمَرَ بَازِغ?ا قَالَ هَ?ذَا رَبِّی? فَلَمَّا? أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّم? یَه?دِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ ?ل?قَو?مِ ?لضَّا?لِّینَ

و چون تازه ابراهیم با ملکوت آشنا شده بود اینها برایش عحیب بود

البته اگر مومنین به درجه یقین برسند می توانند ملکوت را ببینند .

کَلَّا لَو? تَع?لَمُونَ عِل?مَ ?ل?یَقِینِ لَتَرَوُنَّ ?ل?جَحِیمَ 

و وقتی این وضوح در وجو خدا را در عالم حضرت ابراهیم می دید تعجب می کرد که مردم خدا را نمی بینند .

إِنِّی وَجَّه?تُ وَج?هِیَ لِلَّذِی فَطَرَ ?لسَّمَ?وَ?تِ وَ?ل?أَر?ضَ حَنِیف?ا? وَمَا? أَنَا? مِنَ ?ل?مُش?رِکِینَ 79

وَحَا?جَّهُ? قَو?مُهُ?? قَالَ أَتُحَـ??جُّو?نِّی فِی ?للَّهِ وَقَد? هَدَى?نِ? وَلَا? أَخَافُ مَا تُش?رِکُونَ بِهِ?? إِلَّا? أَن یَشَا?ءَ رَبِّی شَی?ـ??ا? وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَی?ءٍ عِل?مًا? أَفَلَا تَتَذَکَّرُونَ

وقتی مردم بیرون شهر رفتند ابراهیم بت ها را شکست .

وَتَ?للَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَص?نَ?مَکُم بَع?دَ أَن تُوَلُّواْ مُد?بِرِینَ 57

فَجَعَلَهُم? جُذَ?ذًا إِلَّا کَبِیر?ا لَّهُم? لَعَلَّهُم? إِلَی?هِ یَر?جِعُونَ 58

قَالُواْ مَن فَعَلَ هَ?ذَا بِـ?َالِهَتِنَا? إِنَّهُ? لَمِنَ ?لظَّـ?لِمِینَ 59

قَالُواْ سَمِع?نَا فَت?ى یَذ?کُرُهُم? یُقَالُ لَهُ?? إِب?رَ?هِیمُ 60

قَالُواْ فَأ?تُواْ بِهِ? عَلَى?? أَع?یُنِ ?لنَّاسِ لَعَلَّهُم? یَش?هَدُونَ 61

قَالُو?اْ ءَأَنتَ فَعَل?تَ هَ?ذَا بِـ?َالِهَتِنَا یَـ??إِب?رَ?هِیمُ 62

قَالَ بَل? فَعَلَهُ? کَبِیرُهُم? هَ?ذَا فَس?ـ?َلُوهُم? إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ 63

فَرَجَعُو?اْ إِلَى?? أَنفُسِهِم? فَقَالُو?اْ إِنَّکُم? أَنتُمُ ?لظَّـ?لِمُونَ 64

ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَى? رُءُوسِهِم? لَقَد? عَلِم?تَ مَا هَـ??ؤُلَا?ءِ یَنطِقُونَ 65

قَالَ أَفَتَع?بُدُونَ مِن دُونِ ?للَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُم? شَی?ـ??ا وَلَا یَضُرُّکُم? 66

أُفّ? لَّکُم? وَلِمَا تَع?بُدُونَ مِن دُونِ ?للَّهِ? أَفَلَا تَع?قِلُونَ 67

قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَ?نصُرُو?اْ ءَالِهَتَکُم? إِن کُنتُم? فَ?عِلِینَ

ابراهیم گفت بت بزرگ شکسته وآنها گفتند چطور سنگ می تواند حرکت کند و ابراهیم گفت : شما چرا خدایی را می پرستید که قدرت دفاع از خود را ندارد و نمی تواند سخن بگوید و تا می خواستند به خود بیایند گفته شد این حرف ها را ابراهیم را بسوزانید و آتش بزرگی فراهم شد و روش انداختن توسط منجنیق هم بوسیله ی شیطان اموزش داده شد همه آمدند به کمک ابراهیم و ابراهیم کمک هیچ کس را قبول نکرد .

و آتش برای ابراهیم سلامت شد

قُل?نَا یَ?نَارُ کُونِی بَر?د?ا وَسَلَ?مًا عَلَى?? إِب?رَ?هِیمَ

اخلاص را باید از ابراهیم آموخت نه ترسی غیر از خدا داشته باشیم و نه امیدی به کسی تا سلامت نصیب ما شود .

الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم ولاهم یحزنون .

بعد از این ماجرا یک مناظره بین نمرود و ابراهیم صورت گرفت بعد از اینکه قدرت خدای ابراهیم نمایان شد .

أَلَم? تَرَ إِلَى ?لَّذِی حَا?جَّ إِب?رَ?هِـ?مَ فِی رَبِّهِ?? أَن? ءَاتَى?هُ ?للَّهُ ?ل?مُل?کَ إِذ? قَالَ إِب?رَ?هِـ?مُ رَبِّیَ ?لَّذِی یُح?یِ? وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا? أُح?یِ? وَأُمِیتُ? قَالَ إِب?رَ?هِـ?مُ فَإِنَّ ?للَّهَ یَأ?تِی بِ?لشَّم?سِ مِنَ ?ل?مَش?رِقِ فَأ?تِ بِهَا مِنَ ?ل?مَغ?رِبِ فَبُهِتَ ?لَّذِی کَفَرَ? وَ?للَّهُ لَا یَه?دِی ?ل?قَو?مَ ?لظَّـ?لِمِینَ 258بقره

آیا [با دید? عبرت] ننگریستى به کسى که چون خدا او را پادشاهى داده بود [از روى کبر و غرور] با ابراهیم دربار? پروردگارش به مجادله و ستیز و گفتگوى بى منطق پرداخت ؟! هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارم کسى است که زنده مى کند و مى میراند [او] گفت: من هم زنده مى کنم و مى میرانم [و براى مشتبه کردن کار بر مردم، دستور داد دو زندانى محکوم را حاضر کردند، یکى را آزاد و دیگرى را کشت ] ابراهیم [براى بستن راه مغالطه و تزویر به روى دشمن] گفت: مسلماً خدا خورشید را از مشرق بیرون مى آورد، تو آن را از مغرب برآور! پس آنکه کافر شده بود، متحیر و مبهوت شد و خدا گروه ستمگر را [به خاطر تجاوز، ستم، پافشارى بر عناد و لجاجشان] هدایت نمى کند

بعد از این دیگر به ابراهیم کاری نداشتند و ازدواج کرد ایشان باساره که مشکل داشت و نمی توانست بچه دارد شود و تا سن 90 سالگی ابراهیم فرزند دارد نشد و در نود سالگی ساره کنیزی داشت به نام هاجر و ابراهیم با او ازدواج کرد و در سن نود و دو سه سالکی ایشان بچه دار شد و ساره حس حسادت زنانگی او رشد کرد و بهانه می گرفت و خدا به ابراهیم فرمود : فرزند و مادرش را بردار و ببر به کنار کعبه که بیابان بود و قرار بود هاجر و اسماعیل از سرزمین خوش آب و هوای دمشق و شامات به بیایان بی آب و علف ببرد و آن ها را آنجا برد و برگشت ، خانه ی کعبه هم تقریبا ویران شده بود و رج های پایین آن مانده بود .

رَّبَّنَا? إِنِّی? أَس?کَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَی?رِ ذِی زَر?عٍ عِندَ بَی?تِکَ ?ل?مُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ ?لصَّلَو?ةَ فَ?ج?عَل? أَف?ـ?ِدَة? مِّنَ ?لنَّاسِ تَه?وِی? إِلَی?هِم? وَ?ر?زُق?هُم مِّنَ ?لثَّمَرَ?تِ لَعَلَّهُم? یَش?کُرُونَ 37 ایراهیم

فقط ابراهیم برای آنها دعا کرد و نکته ی عجیب ماجرا این است که هاجر نسبت به این ماجرا هیچ اعتراضی نکرد و نگفت حالا که می خواهیم برویم از این شهر برویم یه جای خوش آب و هوا بلکه آمدند در یک سرزمین غیر ذی ذرع بود یعنی اصلا قابل کشاورزی نبود نه اینکه کشاورزی نشده بود .

حضرت هاجر اسماعیل را گذاشت در زیر سایه دیوار که بعد ها شد هجر اسماعیل و بعدها اسماعیل در آنجا برای خود خانه ساخت و هاجر رفت به دنبال آب و رفت سر یه کو احساس کرد آنجا آب است و دوید سر کوه و باز سر آن کوه دیگر سراب دید و دوید و هفت بار طبق وظیف دوید بین این دو تا کوه و عقل هم اقتضا می کرد نرود ولی طبق وظیفه می دوید و یک وقت دید صدای گره بچه قطع شده است دید از زیر پای اسماعیل دارد اب می اید و گفت زم زم یعنی آهسته آهسته بیا .

و وقتی انجا آب امد و پرنده ها دور آن می چرخیدند و کاروان ها به همین واسطه به آنجا امدند آنجا تبدیل شد به یک روستا .

و برای این تلاش ها حج شد جزء اصول و شعائر و سنت های الهی شد .

إِنَّ ?لصَّفَا وَ?ل?مَر?وَةَ مِن شَعَا?ئِرِ ?للَّهِ? فَمَن? حَجَّ ?ل?بَی?تَ أَوِ ?ع?تَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَی?هِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا? وَمَن تَطَوَّعَ خَی?ر?ا فَإِنَّ ?للَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ

کار خالصانه ی هاجر باعث شد این کار ماندگار شود و همه ی مسلمان آن را تکرار کنند( البته الان شرایط رفاهی وجود دارد ولی باید دوید به یاد هاجر ) و هر کاری خالصانه باشد ماندگار می شود .

جایی که اسماعیل خوابیده بود شد بیت الله و حجر اسماعیل را باید در طواف دور زد و جایی که ابراهیم ایستاد برای ساخت کعبه شد مقام ابراهیم و مصلی شد .

اسماعیل بزرگ شد و ابراهیم بعد از سالها بر می گردد و در خواب می بیند سر فرزند خود را دارد ذبح می کند .

 وقتی برای اسماعیل مطرح می کند اسماعیل گفت :

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ?لسَّع?یَ قَالَ یَ?بُنَیَّ إِنِّی? أَرَى? فِی ?ل?مَنَامِ أَنِّی? أَذ?بَحُکَ فَ?نظُر? مَاذَا تَرَى?? قَالَ یَـ??أَبَتِ ?ف?عَل? مَا تُؤ?مَرُ? سَتَجِدُنِی? إِن شَا?ءَ ?للَّهُ مِنَ ?لصَّـ?بِرِینَ

اسماعیل با مهربانی گفت یا ابت ! آنچا به تو دستور داده شده انجام بده ! آدم تعجب می کند از این اطاعت پذیری و فرمود ان شاء الله من را از صابرین خواهی یافت و حتی در روایات داریم فرمود چشمان من را ببند تا محبت فرزند و پدری در تو اثر نگذارد تا بتوانی سریع این کار را انجام دهی .

ابراهیم اسماعیل دوازده ساله را برای بریدن سرش برد و چاقوی تیز را زیر گلوی اسماعیل برد و کشید ولی نبرید و چند بار تکرار کرد و نبرید و چاقو را پرتاپ کرد به سنگ خود و سنگ شکافت .

وحی امد ابراهیم بسه ما می خواستیم تو را آزمایش کنیم چقدر حاضری سر دین خود تحمل کنی و تا کجا اطاعت پذیری دارد .

درس این برای ما این است که اگر نتوانیم برای دین داری و اطاعت پذیری هزینه بدهیم در واقع در امتحانات اطاعت پذیری قبول نشده ایم . ابراهیم با جان خودش آزمایش شد و سر بلند آمد و با جان بچه اش آزمایش شد و سر بلند بیرون آمد و فرمود .

وَفَدَی?نَ?هُ بِذِب?حٍ عَظِیم?

بعد از این ازمایش برگشت پیش ساره در شهر خودش

ایشان به شدت مهمان دوست بود و روزی دید چند نفر جوان آمدند و آنها را دعوت کرد به داخل خانه و گوسفندی برای آنها سر برید و پخت و آورد و برای چهار نفر یک گوسفند گشت و آورد !

هَل? أَتَى?کَ حَدِیثُ ضَی?فِ إِب?رَ?هِیمَ ?ل?مُک?رَمِینَ 24

إِذ? دَخَلُواْ عَلَی?هِ فَقَالُواْ سَلَ?م?ا? قَالَ سَلَ?م? قَو?م? مُّنکَرُونَ 25

فَرَاغَ إِلَى?? أَه?لِهِ? فَجَا?ءَ بِعِج?ل? سَمِین? 26

فَقَرَّبَهُ?? إِلَی?هِم? قَالَ أَلَا تَأ?کُلُونَ 27

فَأَو?جَسَ مِن?هُم? خِیفَة?? قَالُواْ لَا تَخَف?? وَبَشَّرُوهُ بِغُلَ?مٍ عَلِیم?

 حضرت ابراهیم از غذا نخوردن آنها تعجب کرد و آنها گفتند ما فرشتگان خدا هستیم و برای دو کار آمدیم ، دو خبر یکی اینکه قرار است تو بچه دار شوی ! (ابراهیم 113 ساله است ) ساره تا این حرف را شنید خندش گرفت و گفت من در جوانی نازا بودم و حالا با این سن و شوهر پیر می خواهم بچه دارد شوم !

فَأَق?بَلَتِ ?م?رَأَتُهُ? فِی صَرَّة? فَصَکَّت? وَج?هَهَا وَقَالَت? عَجُوزٌ عَقِیم?

گفتند: این امر خداست و اسحاق به ابراهیم از طریق ساره بخشیده شد (البته ابراهیم بعدها دو بار دیگر ازدواج کرد و از هر همسری شش بچه آورد و در مجموع 14 فرزند داشت و مجموعه 184 سال عمر کرد )

قَالُواْ کَذَ?لِکِ قَالَ رَبُّکِ? إِنَّهُ? هُوَ ?ل?حَکِیمُ ?ل?عَلِیمُ 30

 

کسی که خالصانه عمل کند عمل او اثر ابدی خواهد داشت و رفتار ساره توبیخ شد و خدا به هاجر گفت برو آن سر دنیا در بیابان و اعتراض نکرد و به ساره گفته شد تو بچه دارد می شوی و شک کرد و این نشان می دهد مهم در بودن با امام تبعیت است نه بودن کنار او خیلی ها کنار امام بودند ولی تابع نبودند و برخی ادعای یاری برای امام زمان دارند ولی تابع محض نیستند و امام زمان علیه السلام امثال هاجر را می خواهند .

برخی از پیامبران از برخی دیگر برتر هستند و این به اختلاف سطح درک از خدا بر می گردد (تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض )

حضرت ابراهیم علیه السلام هم به خاطر همین درک بالاتر جزو پیامبران برگزیده خدا بود .

و برای کامل شدن این خدا خواهی باید گردن تمام چیز هایی که غیر خدا می خواهد را باید ببرد و ازآن دل بکند .

بعد از اینکه حضرت ابراهیم بعد از جریان سربریدن حضرت اسماعیل از آنها جدا شدن دوباره مامور شدن نزد آنها برگردد و کعبه را که در زمان حضرت نوح در طوفان خراب شده بود را بنا کند و با کمک اسماعیل آن را بنا کردند .

و از خدا در خواست کرد مناسک را به انها بیاموزد

إِذ? یَر?فَعُ إِب?رَ?هِـ?مُ ?ل?قَوَاعِدَ مِنَ ?ل?بَی?تِ وَإِس?مَ?عِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّل? مِنَّا?? إِنَّکَ أَنتَ ?لسَّمِیعُ ?ل?عَلِیمُ 127

رَبَّنَا وَ?ج?عَل?نَا مُس?لِمَی?نِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا? أُمَّة? مُّس?لِمَة? لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُب? عَلَی?نَا?? إِنَّکَ أَنتَ ?لتَّوَّابُ ?لرَّحِیمُ

و اصلا حج به این نام نام گذاری شد چون باید قصد کنی برای کاری که جدا شدن از هر چه غیر از خداست .

و وقتی در مراسم حج هستیم باید مانند ابراهیم و هاجر و اسماعیل فقط خدا را دید و این نماد اخلاص است .

إِذ? بَوَّأ?نَا لِإِب?رَ?هِیمَ مَکَانَ ?ل?بَی?تِ أَن لَّا تُش?رِک? بِی شَی?ـ??ا وَطَهِّر? بَی?تِیَ لِلطَّا?ئِفِینَ وَ?ل?قَا?ئِمِینَ وَ?لرُّکَّعِ ?لسُّجُودِ

ابراهیم علیه السلام از جانب خدا آمد این را آمد بگوید باید بت ظاهری و بت باطنی که علاقه ها است را باید شکست حتی این بت اگر خانواده و فرزند باشد و حتی اگر این بت پدر باشد و علاقه های اجتماعی لذا وقتیابراهیم بت شکن می گوییم یعنی هم بت ظاهر و هم بت باطن را شکست ، لذا در طواف کعبه باید حواسمان باشد کعبه فقط یک نشان است و باید معنا و مفهوم حج را در ک کرد .

دعای ابراهیم این بود که خدایا مناسک را به ما بیاموز و به سمت ما بازگشت ویژه داشته باش ...

لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقا

اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از او شوریده تر بید

 

حضرت ابراهیم علیه السلام برای ساختن دیوار کعبه روی سنگی می رفت و این جایگاه ویژه ای شد برای نماز خواندن

وَإِذ? جَعَل?نَا ?ل?بَی?تَ مَثَابَة? لِّلنَّاسِ وَأَم?ن?ا وَ?تَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِب?رَ?هِـ?مَ مُصَلّ?ى? وَعَهِد?نَا? إِلَى?? إِب?رَ?هِـ?مَ وَإِس?مَ?عِیلَ أَن طَهِّرَا بَی?تِیَ لِلطَّا?ئِفِینَ وَ?ل?عَ?کِفِینَ وَ?لرُّکَّعِ ?لسُّجُودِ 125

وَإِذ? قَالَ إِب?رَ?هِـ?مُ رَبِّ ?ج?عَل? هَ?ذَا بَلَدًا ءَامِن?ا وَ?ر?زُق? أَه?لَهُ? مِنَ ?لثَّمَرَ?تِ مَن? ءَامَنَ مِن?هُم بِ?للَّهِ وَ?ل?یَو?مِ ?ل?أ?خِرِ? قَالَ وَمَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ? قَلِیل?ا ثُمَّ أَض?طَرُّهُ?? إِلَى? عَذَابِ ?لنَّارِ? وَبِئ?سَ ?ل?مَصِیر

 

حال بعد از همه ی این امتحانات خداوند ابراهیم را از مقام ولی ظاهری به مقام ولایت باطنی هم رسید یعنی به مقامی رسید که می توانست هدایت باطنی داشته باشد .

إِذِ ?ب?تَلَى?? إِب?رَ?هِـ?مَ رَبُّهُ? بِکَلِمَ?ت? فَأَتَمَّهُنَّ? قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَام?ا? قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی? قَالَ لَا یَنَالُ عَه?دِی ?لظَّـ?لِمِینَ

اصحاب کنار امام معصوم علیه السلام نشسته بودند و سؤال کردند ؟ یا رسول الله خدا در قرآن می فرماید : فتلقی آدم ربه بکلمات فتاب علیه ... این کلماتی که ادم دریافت کرد چه بود ؟ فرمودند : نام اصحاب پنج تن آل عبا . و راوی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد یابن رسول الله پس این کلماتی که ابراهیم با آن امتحان چه بود و چه فرقی با آن کلمات تلقین شده به ادم دارد ؟ امام فرمودند : خداوند ابراهیم را با معرفت این پنج تن امتحان کرد .

لا ینال عهدی الظالمین یعنی چه ؟

خداوند قانونش برای رسیدن به امامت امت ظالم نبودن است و باید همه ی بت های ظاهری و باطنی را شکست که در نفس ماست را باید از بین برد .

ابراهیم محدودیت های نفس خود را از بین برد و دارای یک وسعت در ادراک شد که در واقع نفس ما همان مدارج ادراکی ما از عالم است ، وقتی از کار بد پشیمان می شویم نفس لوامه می شود ووقتی نفس به آن الهام می شود نفس ملهمه می شود و وقتی به درجه تسلیم می رسد دارای نفس مطمئنه می شود .

انسان وقتی درست اهل بیت علیهم السلام را بشناسد و خود را به جایگاه اهل بیت علیهم السلام نزدیک کند دارای نفس مطئنه می شود .

علامه طباطبایی می فرمایند : اگر ما دقت کنیم متوجه می شویم دعا کننده ابراهیم است و این نعمت امامت در صد سال دوم سنشان به ایشان داده شد

مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُول?ئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‌ (229)

و کسانى که از حدود [ احکام ] الهى تجاوز کنند ، آنان همان ستمکارانند .

?البقرة، 229?

می توان نسل ابراهیم را به سه دسته تقسیم کرد :

·    کسانی که از ابتدا تاانتها گناه کار بودند

·    کسانی که اول پاک بودند ولی بعدا گناه کار شدند

·    کسانی که اول گناه کار بودند ولی بعدا پاک شدند و معصوم شدند

·    کسانی که از ابتدا تا انتها معصوم بودند.

گروه اول از دعای ابراهیم یقینا خارج هستند و گروه دوم هم خارجند و دعای ابراهیم شامل گروه سوم و چهارم می شود و خداوند با جمله لا ینال عهدی الظالمین گروه سوم را خارج می کند لذا کسی می تواند امام می شود که از آغاز تا پایان عمرش حتی یک دانه گناه هم نداشته باشد .

و باید توجه داشته باشیم که ابراهیم رسول بود و بعد از تمام امتحانات به مقام امامت رسید .

 

فرق امام و رسول این است :

*رسول هادی است و امام ایصال به مطلوب می کند یعنی به جای آدرس دادن تو را سوار ماشین می کند و به مقصد می رساند

*رسول هدایت ظاهری دارد و امام هدایت باطنی هم دارد

 

هر کدام از ما در مسیر محیت و ولایت اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرد و از دستورات آنها اطاعت کند و مانند ابراهیم از محدودیت های ظاهری و باطنی خود فرار کند می تواند ولی خدا شود و این امکان برای همه ی انسان ها فراهم است .